مـُـــرغ دریــا...
جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۱۸ ق.ظ
آن که مسـت آمـد و دستـی به دل ما زد و رفـت
در ایـن خـانه نــدانم به چـه سـودا زد و رفـت
خـواست تنـهایــی ما را به رخ ما بکشــد
تنـه ای بــر در ایـن خـانه ی تنــها زد و رفـت
دل تنـگش سـر گل چیــدن ازیـن باغ نــداشت
قـدمــی چنــد به آهنــگ تـماشا زد و رفـت
مــرغ دریـا خبــر از یـک شب تـوفانــی داشت
گـشت و فـریاد کـشان بـال به دریـا زد و رفـت
چـه هوایــی به سـرش بـود که بـا دست تهــی
پـشت پـا بـر هـوس دولت دنیـا زد و رفـت
بـس که اوضـاع جـهان در هـم و نـامـوزون دیـد
قــلم نسـخ بـرین خـط چلیپـا زد و رفـت
دل خـورشیـدی اش از ظلمت ما گـشت ملـول
چـون شفـق بـال به بـام شب یلــدا زد و رفـت
همنــوای دل مـن بـود به تنــگـام قفـس
نـاله ای در غـم مــرغان هـم آوا زد و رفـت
هـوشنـگ ابتــهاج
۹۱/۰۸/۰۵