دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

جایی ننوشتند که گنه کار نیاید ؟!

شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۰، ۰۱:۴۷ ق.ظ

بگذار داستانم را از وسط هایش شروع کنم. از همان جاهای دلگیر و اشک آور . یک جایی که به بن بست خوردم و خوردم را تنهای تنها دیدم .

ولی هر بار این جمله دکتر شریعتی به ذهنم رسید که : " اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست . او جانشین همه نداشته های من است ."


نمی دانم چقدر به طلبیدن اعتقاد دارید، من که خیلی . یادم می آید همان روز ، وقتی به خودم آمدم دیدم که رو به روی گلدسته های زیبای حرم امام رضا (ع) ایستاده ام و چند تا رود جاری شده . دلم می خواست اذن دخول بخوانم و جلوتر بروم ... اما حسابی خجالت می کشیدم .

emam-reza

حتی از اینکه سرم را بالا کنم و مثل همیشه به گنبد طلایی خیره شوم و زیر لب سلام بدهم . به یاد گذشته هایم افتادم . غفلت ها ، لجبازی و عهد شکنی هایم مرا رنج میداد


دلم میخواست به گذشته برگردم و همه چیز را جبران کنم . یا اینکه نامه اعمالم به دستم برسد و تمام سیاهی ها و خط خوردگی هایش را پاک کنم .

از خدا و امام رضا (ع) بدجوری خجالت می کشیدم . توبه هم کرده بودم ولی خودم ، خوذم را نمی بخشیدم . دلم میخواست یک گوشه ای بشینم و به حال زار خودم های های گریه کنم .


کنار حاشیه ای از حرم امام رضا (ع) جایی که حداقل گرد بال ملائک به آن برسد . ولی انگار حرم حاشیه ای نداشت . همه صحن و سرا گرم و نورانی بود . خودم را توی آینه کاری های یکی از رواق ها می دیدم . نصفه نصفه و شکسته .

emam-reza-2



راستی که راست می گویند ، آینه هیچ وقت دورغ نمی گوید . من مثل همان تکه های چهل تیکه که در آن نمایان می شدم ، زیر بار گناهان شکسته بودم.


اما یک احساسی ته دلم می گفت که برگردم و صادقانه همه چیز را اعتراف کنم . دلم میخواست مثل همیشه سایه گرم امام رضا (ع) را احساس می کردم . عزمم را جزم کردم و خواستم بروم داخل حرم .

به اولین دری که رسیدم ایستادم و دلم میخواست جملاتی که مناره آن نوشته شده بود بخوانم .

بالاخره توانستم . بالای در ورودی ، یک بیت شعر بود : 



« گـشتـم همـه جـا بـر در و دیـوار حریـمت جایــی ننــوشتــند که گنه کار نیــاید »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی