دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

tanhaei-paeez


پـاییـــــز
، نام ِ دیگــــر ِ انساלּ اَستــ...

و

تنـــــهایی ، نام ِ دیگــــر ِ پـاییـــــز...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۴
بی ستاره ...

کـوچـ ه هــا را بــلد شــدم ....

خیـابــان هــا را ....

مـغازه هــا را ....

رنـــگ چـــراغ راهنـــمایـــی را ....

جـــدول ضــرب را ....

و دیـــگر در راه هیـــچ مــدرسـ ه ای گـُـم نـمــی شــوم ....

امـــا هنـــــوز گاهــــی میــــان آدم هــا گـــم میــــشـوم ....

آدم هــا را خـــوب بـــلد نیـــستــم ....!

tanha-adam

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۰۳:۰۳
بی ستاره ...

انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!

دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است ، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده

باقی مانده بود ، پریشان شد . آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

داد زد و بد و بیراه گفت ! خدا سکوت کرد

آسمان و زمین را به هم ریخت ! خدا سکوت کرد

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ! خدا سکوت کرد

به پرو پای خدا پیچید ! خدا سکوت کرد

کفر گفت و سجاده دور انداخت ! باز هم خدا سکوت کرد

دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد!

این بار خدا سکوتش را شکست و گفت :

« بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی ! تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن ! »

لابلای هق هقش گفت : اما با یک روز .... با یک روز چه کاری می توان کرد ....؟

خدا گفت :

« آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را  درنیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید ! »


mah

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۱:۳۰
بی ستاره ...

dust 2

خداوندا !

تو میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است؛

چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۴۶
بی ستاره ...