تولد دوباره...
دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۴۵ ق.ظ
آه..
منم قاتل این شـاپـــرک خسته
خوابیده در این پیله ی تنگ
خســـته از جنگ و جدال
با خــفـاش های بیدار در شب تار
شاپرک تنـــها بود و بی خـبر از آن وقت که من
پیله اش را روی سقـف سـیاه زمـانه رهــــا کردم
گویی بعد من بهمنی از فراسوی زمـان او را با خود بـرد
و او هنوز خوابـــیده در پیله
بـی خــبر از سرنوشــت
می اندیشید به پــــرواز بعد از تولـــد دوبــاره ی خویــش..