دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سهراب سپهری» ثبت شده است

دیــر گاهــی است که در ایــن تنـهایــی

رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...


بانگـــی از دور مـــرا مـی خوانــد

لیــک پـاهایـم در قیـــر شب است


رخنــه ای نیـست در ایــن تـاریکــی:

در و دیــوار به هــم پیـوسته .

سـایه ای لغــــزد اگـــر روی زمیـن

نقـش وهمــی است ز بنـــدی رستـه .


نفـــس آدمــــ ـــها

ســـر بـسـر افــسـرده است

روزگـــاری است در ایــن گـــوشه پـــژمــرده هـــوا

هـــر نشـاطـــی مـــرده است...


دسـت جـــادویـــی شـب

در بــه روی مـن و غــم مـی بنــدد

مــی کنـم هــــر چـه تـلاش‌،

او بـه مــن مــی خنـــدد...


نقـشـــ ـــهایـی که کشیـــدم در روز،

شـب ز راه آمـــد و بـا دود انـــدود...

طــــرحـ ــهایـی که فکنـــدم در شـب‌،

روز پیـــدا شـد و بـا پنبــه زدود...


دیــر گاهــی است کـه چــون مـن همـه را

رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...

جنبـشــی نیـست در ایـن خـامـوشــی

دستـــ ــها پــاها در قیـــر شب است...


«سهـــــراب سپـهـــری»

ghire shab

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۱ ، ۰۱:۴۲
بی ستاره ...

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید

مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

و همه می‌دانیم

ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است...

بر گرفته از شعر بلند “صدای پای آب” نوشته سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۲:۱۰
بی ستاره ...



نوری به زمین فرود آمد : 

دو جا پا بر شن های بیابان دیدم .

از کجا آمده بود ؟

به کجا می رفت ؟

تنها دو جا پا دیده می شد .

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود .

ناگهان جا پا ها به راه افتادند .

روشنی همراهشان می خزید .

جا پا ها گم شدند ،

خود را از رو به رو تماشا کردم :

گودالی از مرگ پر شده بود .

neshane-rah

و من در مرده خود به راه افتادم .

صدای پایم را از راه دوری می شنیدم ،

شاید از بیایانی می گذشتم .

انتظاری گمشده با من بود .

ناگهان نوری در مرده ام فرود آمد

و من در اظطرابی زنده شدم :

دو جا پا هستی ام را پر کرد .


از کجا آمده بود ؟

به کجا می رفت ؟

تنها دو جا پا دیده می شد .

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود


سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۰۳:۳۰
بی ستاره ...

baraniii

کاش بـارانــی ببـارد

قلب ها را تــر کنـد بـگـذرد

از هـفت بنـد ما صدا را تـر کنـد

قطره قطره رقص گیــرد روی چتــر لحظه

رشتـه رشتـه مویــرگ های هـوا را تـر کنـد بـشکنـد

baraniiii2

در هم طلسم کهنه ی ایـن باغ را

شاخه های خشک بــی بار دعـا را

تـر کنـد مثـل طوفـان بـزرگ نـوح

در صبـحــی شـگفـت

سرزمیـن سینه ها تا نا کجا را تـر کنـد

chatr2

چتـر ها تان را ببـنـدیـد ای به ساحل مانـده ها

شـاید ایـن بـاران که مـی بـارد شمـا را تـر کنـد

سـهـراب سـپـــهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۰ ، ۱۵:۳۵
بی ستاره ...

هر کجا هستم ، باشم آسمان مال من است

پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است

چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟

من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ،

کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست واژه باید خود باد،

واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد با همه مردم شهر ،

زیر باران باید رفت دوست را،

زیر باران باید دید عشق را،

زیر باران باید جست زیر باران باید بازی کرد زیر باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است


سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۰ ، ۰۰:۲۱
بی ستاره ...