آسمان رعـدی زد
ابـرها غریـدنـد
قـطرات بـاران
نـم نـم بـاریـدنـد
بـوی آب و کاهگل
تـق تـق شیـروانــی
نـاله نـاودانــی
تـوی کـوچــه پـیــچیــد
کاشکــی دل ها نیـــز
چون هـــوای کـوچـه
پـس از ایـن بـاریـــدن
بـوی پـاکـــی میــداد ...
آسمان رعـدی زد
ابـرها غریـدنـد
قـطرات بـاران
نـم نـم بـاریـدنـد
بـوی آب و کاهگل
تـق تـق شیـروانــی
نـاله نـاودانــی
تـوی کـوچــه پـیــچیــد
کاشکــی دل ها نیـــز
چون هـــوای کـوچـه
پـس از ایـن بـاریـــدن
بـوی پـاکـــی میــداد ...
در خـلــــوت کـوچـه هـایـــم
بـاد مـــی آیـد
ایـنــجا من هستــم ؛
دلـم تـنـــگ نیـست ....
تـنـها مـنـتـــظر بـارانـــم
تـا قـطره هایـش بـهانـــه ایــــی بـاشنـد
بـرای نـم نـاک بـودن لـحظه هـایـــم
و اثـبـاتــــی
بر بــی گنـاهـــی چشـمـانـــم ...
کاش بـارانــی ببـارد
قلب ها را تــر کنـد بـگـذرد
از هـفت بنـد ما صدا را تـر کنـد
قطره قطره رقص گیــرد روی چتــر لحظه
رشتـه رشتـه مویــرگ های هـوا را تـر کنـد بـشکنـد
در هم طلسم کهنه ی ایـن باغ را
شاخه های خشک بــی بار دعـا را
تـر کنـد مثـل طوفـان بـزرگ نـوح
در صبـحــی شـگفـت
سرزمیـن سینه ها تا نا کجا را تـر کنـد
چتـر ها تان را ببـنـدیـد ای به ساحل مانـده ها
شـاید ایـن بـاران که مـی بـارد شمـا را تـر کنـد
سـهـراب سـپـــهری
باران
که می بارد...
منـــ و کفش ـهایمـ ،
دلتنگ ِ ـهمان خیابانـی مـی شویمــــ
کــ ِ از آسمانش
بیدِ مجنون مـی ریزد بر روی نگاهمـ ...
باران کــ ِ مـی بارد ...
دوباره ریشه مـی دهمــــ
وای باران ... باران ....
شیشه ی پنجره را باران شست....
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران... باران ....
پر مرغان نگاهم را شست...
خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را در یابم
که در آن دولت خاموشی هاست...
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
اندکی صبر
سحر نزدیک است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند...
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند...
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال...
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه؟
از آن پاکتری...
تو بهاری؟
نه،
بهاران از توست...
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را...
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
دعای باران چرا ؟؟؟
دعای عشق بخوان!
این روزها دلها تشنه ترند تا زمین.
خدایا!
کمی عشق ببار...
تنها کمی عشق...!!!