دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۷۳ مطلب با موضوع «شعر نویس» ثبت شده است

 

ayene

گــر چه چشمـان تـو جــز در پـی زیبایـی نیـست

دل بکــن! آیــنه این قـــدر تماشایــی نیـست

 

حاصـل خیـــره در آیــنه شـدن‌ ها آیـا 

دو بــرابـر شـدن غصه تنــهایـی نیـست؟!

 

بـی‌سبب تـا لب دریــا مکشان قایـــق را  

قایـقت را بشکـن! روح تــو دریایـی نیـست

 

آه در آیــنه تنـــها کـدرت خـواهـد کـرد

آه! دیگـــر دمـت ای دوست مسیحـایــی نیـست

 

آنـکه یـک عمـــر به شــوق تـو در ایـن کــوچه نشسـت

حـال وقتــی به لـب پنـجـــره مـی‌آیــی نیـست

 

خــواستـم با غـــم عشقـش بنـویــسم شعــری  

گفـت: هـر خـواستنــی عیـن تـوانایــی نیـست

 

دکتر فـاضــل نظـــری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۱۷:۱۱
بی ستاره ...
qafas
یـه پنـجــره با یـه قفـس ، یـه حنـجـــره بـی هم نفـس
سهــم مـن از بــودن تــو ، یـه خـاطـرس همیـن و بـس

تــو ایــن مثــلث غـــریب ، ستـــارهـ ـها رو خــط زدم
دارمـــ به آخـــر مـی رســم ، از اونـــور شب اومـدم

یــه شــب کـه مثــل مـــرثیـه ، خیــمه زده رو بـاورم
میـخـــوام تـو ایـن سکــوت تلــخ ، صـداتـو از یـاد ببــرم

بـــزار کــوله بـارم رو شــونه شــب بـــزارم
بـایـــد کـه از اینـجـــا بـرم ، فـرصت مونـدن نـدارم

داغ تــرانـه تــو دلـــم ، شـوق رسیـدن تـو تنـم
تــو حجــم ســرد ایـن قفـس ، منتــظـر پــر زدنـم

مـن از تـبــار غــربتــم ، از آرزو های مـحـــال
قصــه مـا تمـــوم شـده ، بـا یـه عــلامت ســوال

بـــزار کـــوله بـارم رو شـونـه شـب بـــزارم
بـایــد که از اینـجــا بــرم ، فــرصت مــونـدن نـدارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۱ ، ۰۰:۵۵
بی ستاره ...

bi-tu

بیـا که در غــم عشقت مشــوشم بـی تـو

بیـا ببیـن که در این غــم چه ناخـوشم بـی تـو

 

شب از فـــراق تـو می‌نالــم ای پـری رخـسار

چــو روز گـردد گویــی در آتشـم بـی تـو

 

دمـی تـو شربـت وصلــم نــداده‌ای جـانـا

همیشـه زهــر فــراقت همـی چشـم بـی تـو

 

اگــر تـو با من مسکیـن چنیــن کنــی جـانـا

دو پایـم از دو جــهان نیــز درکشـم بـی تـو

 

پیــام دادم و گفتــم بیــا خــوشم مــی‌دار

جـواب دادی و گفتـی که من خــوشم بـی تـو

 

سعــدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۱ ، ۰۲:۵۷
بی ستاره ...

jade

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

 

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایق مان هست می رود

 

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

 

دکتر افشین یداللهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۱ ، ۱۷:۲۲
بی ستاره ...

yade-ayyam

یاد ایامــی که در گلشـن فغانـــی داشتـم

در میــان لاله و گل آشیانــــی داشتـم

 

گــرد آن شمــع طرب مـی سوختــم پـــروانه وار

پـای آن ســرو روان اشـک روانــی داشتـم

 

آتشـــم بر جـــان ولـی از شکـــوه لب خامـــوش بـود

عشـــق را از اشـک حســـرت تـرجمانــی داشتـم

 

چــون سـرشک از شـــوق بودم خاکبـــوس در گهـی

چــون غبــار از شکـــر سر بر آستانـــی داشتـم

 

در خــــزان با ســرو و نسرینــم بهاری تـازه بـود

در زمیـــن با مـاه و پـــروین آسمانـــی داشتـم

 

درد بـی عشـق زجانــم بــرده طاقت ورنـه من

داشتـم آرام تـا آرام جانـــی داشتـم

 

بلبـل طبعــم «رهـــی» باشد زتنـهایـــی خمـــوش

نغمـه ها بــودی مــــرا تا هـم زبانــی داشتـم

 

رهـــی معیـــری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۱ ، ۰۳:۰۵
بی ستاره ...


تـو را دوسـت دارم

در ایـن بـاران

مــی‌خواستــم تــو

در انتـــهای خیـابان نشستـه بـاشـــی

من عبــــور کنــم

ســلام کنــم


baroone-paeizi



لبخنـــد
تـو را در بـاران مــی‌خواستــم

مــی‌خواهــم

تمـام لغاتـــی را که مــی دانــم بــرای تــو

به دریـــا بـریــزم

دوبــاره متــــولـد شــوم

دنیــا را ببینــم

رنـگ کـاج را ندانـــم

نامـم را فــــرامـوش کنــم

دوبــاره در آینه نــگاه کنــم

نـدانـــم پیــــراهـن دارم

کلمات دیـــروز را

امــــروز نگـویــم

خـانه را بـــرای تــو آمـاده کنــم

بــرای تـو یک چمــدان بخــرم

تـو معنــی سفـــر را از من بپـرســی

لغات تـازه را از دریــا صیـــد کنــم

لغات را شستـشو دهـــم

آنقـــدر بمیـــرم

تـا زنــــده شـــوم…


احمــدرضا احمـــدی بیــرجنـــدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۴:۳۴
بی ستاره ...

 

داره بــارون میاد کـوچه بازم لبــریــزه احسـاسه

هنـــوزم نـم نـم بــارون صـــدای ما رو میشنـاسه

 

همیـن دیـــروز بود انـــگار تـو با من تـو همیـن کــوچه

میگفتــی زنـدگـــی وقتــی تـو با من نیستــی پــوچه

 

آهــای بــارون پــائیـــزی کـی گفته تــو غــم‌انگیـــزی

تــو داری خـاطـــراتم رو تـو ذهـن کـوچه مـی‌ریــزی


barune-paeezi

 

داره بــارون میاد کـوچه بازم لبــریــزه احسـاسه

هنـــوزم نـم نـم بــارون صـــدای ما رو میشنـاسه

 

تــوی تقویـم ما دو تـا بهـــار از غصه مــی‌سـوزه

واسـه ما اول پــائیـــز هنـــوزم عیـــد نـــوروزه

 

آهــای بــارون پــائیـــزی کـی گفته تــو غــم‌انگیـــزی

تــو داری خـاطـــراتم رو تـو ذهـن کـوچه مـی‌ریــزی

 

تــرانه سـرا: امیـــر ارجینـــی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۸
بی ستاره ...

 

عشـق به شکل پـــرواز پرنـده است

عشـق خــواب یه آهـــوی رمنده است

من زائـــری تشنه زیـر بــاران

عشـق چشمه آبــی اما کشنــده است

 

من مـی‌میــرم از این آب مسمــوم

اما اونکه مــرده از عشـق تا قیــامت هـر لحظه زنــده است

من مــی‌میــرم از این آب مسمــوم

مــرگ عـاشـق عین بودن اوج پـــرواز یه پرنـده است

duset-daram

 

تــو که معنـای عشقــی به من معنــا بده ای یــار

دروغ این صــدا را به گــور قصه‌ها بسپــار

صــدا کن اسمـمُ از عمـق شب از نَـقب دیــوار

 

بــرای زنـده بودن دلیــل آخرینــم بـاش

منـم من بــذر فـریـاد خـاک خوب ســرزمینم بـاش

طلــوع صـادق عصیان من بیــداریـم بـاش

 

عشـق گـذشتن از مــرز وجــوده

مــرگ آغـاز راه قصـه بــوده

من راهــی شدم نگــو که زوده

اون کســی که سـرسپـــرده مثل ما عـاشـق نبــوده

اما اونـکه عـاشقــونه جـون سپـــرده هـرگــز نمــرده

 

تـرانه سـرا : اردلان سـرفـــراز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۱ ، ۱۴:۴۳
بی ستاره ...

دستـــمال کاغـــذی به اشک گفت:

قطــره قطــره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حــراج می‌کنـی؟

عاشقــم.. با من ازدواج می‌کنــی؟

اشک گفت : ازدواج اشــک و دستــمال کاغـــذی!؟

تو چقــدر ساده‌ای خــوش خیـال کاغـــذی!


تـوی ازدواج ما، تــو مچاله می‌شــوی

چــرک می‌شوی و تــکه‌ای زباله می‌شوی

پــس برو و بـی‌ خیـال بـاش

عاشقـی کجـاست؟ تـو فقـط دستــمال بـاش!

cheshm

دستــمال کاغـــذی، دلــش شکـست

گـــوشه‌ای کنـار جعبه‌اش نشست

گریـه کرد و گریـه کرد و گریـه کرد

در تـن سفیـد و نازکـش دویـد خـــون درد

 

آخـــرش، دستــمال کاغـــذی مچــاله شد

مثل تــکه‌ای زبــاله شد

او ولــی شبیه دیگـــران نشد

چـــرک و زشت مثــل این و آن نشد

 

رفت اگــرچه تــوی سطل آشغــال

پــاک بـود و عاشـــق و زلال

او با تمــام دستــمال‌ های کاغـــذی فــرق داشت

چـون که در میان قلـب خود دانه‌ های اشــک کاشت....

 

عـرفـان نظــرآهـاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۱ ، ۱۵:۱۴
بی ستاره ...

 

دلــم تنـگ است دلــم مــی سوزد از باغــی که میــسوزد
 
نه دیـــداری نه بیـــداری نه دستـــی از سر یــاری
 
مــرا آشفته مــی دارد چنین آشفتــه بازاری
 
تمــام عمـــر بستیـم و شکستیـم بجـــز بار پشیمانــی نبستیـم

جوانــی را سفـــر کردیــم تا مــــرگ
 
نفهمیـــدیم به دنبــال چه هستیـم
 
عجـب آشفتــه بــازاری اسـت دنیــا
 
عجـب بیهــوده تکـــراری است دنیــا

چه رنجـــی از محبت ها کشیدیــم برهنه پا به تیغستـان دویدیــم
 
نگـــاه آشنا در این همه چشــم ندیدیــم و ندیدیـــم و ندیدیـــم
 

donya


سبـک بالان ساحـــل ها ندیدنــد

به دوش خستــگان باریست دنیــا
 
مــــرا در اوج حســرت ها رها کرد عجـب یــار وفـا داریست دنیــا
 
عجـب آشفتــه بـــــازاریـست دنیــا
 
عجـب بیهـــوده تکــــراریست دنیــا
 
میـان آنچه بایــد باشــد و نیست
 
عجـب فـــرسوده دیــواریست دنیــا

عجـب خــواب پــریـشانیـست دنیــا

عجـب دریـــای طــوفـانیـست دنیــا

عجـب آشفتــــه بــــازاریـست دنیــا

عجـب بیهــوده تکــراری است دنیــا


اردلان ســرافـــراز

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۲۲:۴۷
بی ستاره ...