دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۷۳ مطلب با موضوع «شعر نویس» ثبت شده است


از این شب های بی پایان،

چه می خواهم به جز باران

که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم

نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم

و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...


به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،

دریغ از لکه ای ابری که باران را

به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند

نه همدردی،

نه دلسوزی،

نه حتی یاد دیروزی...


هوا تلخ و هوس شیرین

به یاد آن همه شبگردی دیرین،

میان کوچه های سرد پاییزی

تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

shab


ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن

که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم

ببار امشب!


من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.

ببار امشب

که تنها آرزوی پاک این دفتر

گل سرخی شود روزی!


و دیگر من نمی خواهم از این دنیا

نه همدردی،

نه دلسوزی،

فقط یک چیز می خواهم!


و آن شعری

به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۴:۴۸
بی ستاره ...

panjeree



مدتی است از آن بی‌ نظمی در آمده‌ام

هر روز صبح

درست سر ساعت،

پرده‌های اتاقم را

نسیم تکان می‌دهد ؛


سر ساعت

گنجشک‌ها حیاط را روی سرشان می‌گذارند

و نیلوفرهای لب حوض

باز می‌شوند


مدتی است

درست سر ساعت

دیرم می‌شود


مهدی سیار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۴:۲۶
بی ستاره ...

 
من ندیدم که کریمــی به کــرم فکر کند
به چه مقـــدار به زائـــر بدهــم فکر کند


از شما خواسـتـن عشــق است، ضــرر خواهد کرد
هر که در وقت گــدایـی به رقــــم فکر کند


 بهتـــر این است که زائـــر اگر آمــد به حـرم
دو قـــدم عشق بــورزد سه قـــدم فکر کند
 

به کـف صـحـن به گنبـــد به غم گوهـرشاد
زیــر این قبه به هستــی به عـــدم فکر کند


به دو گلــدسته دو تا ساق به دوش گنبـــد
به رواقــی که شــده پیـش تـو خــم فکر کند


به چـــرا سال گذشتـه دو سـه بار و امـسال-
فقــط این بـار... به این قسمت کـــم فکر کند

 
به خــودش... نه به کسانــی که به یــادش آمد
چــون  که در آینــه کاری حـــرم فکر کند


 موقـــع دست به سینه شــدن و عــرض سلام
کربلایـــی شده هــرکس به عَلَــم فکر کند


چــون که از باب جـــواد تـو کسـی داخل شد
خنـــده دار است که دیگـــر به قســم فکر کند
 

بهتــریـن نـوع زیـارت شده اینکـه امشب-
هم کســی گریه کند پیش تــو هـم فکر کند...

 

(مهـدی رحیمـی)

emam-reza-3


سنـگ حـــرم تـو  نـور پیشانــی هاست
همسایگـــی ات ، فخـــر خــراسانـی هاست


ننــداخته، تاس...«جفـت- هشـت» آوردیـم!!
ایـن قاعــده قمــار « ایـرانــی» هاست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۰:۳۶
بی ستاره ...

del

خوب رویان بر سر بازار عشق با نگاهی دل فریبی می کنند

ما که عمری دل به خوبان داده ایم پس چرا با ما غریبی می کنند...!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۱۱:۵۵
بی ستاره ...


نه تو می مانی، نه اندوه ،

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت ،

آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند، به تن لحظه ی خود

جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه ،

نه ،

آیینه به تو خیره شده است

تو اگر خنده کنی

او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی ،

آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد

گنجه ی دیروزت پر شده از حسرت و اندوه

و چه حیف

بسته های فردا همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ولیکن خالی ست

ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود؟

غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن

تا خدا یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده.


نه از آغاز، چنین رسمی بود و نه فرجام، چنان خواهد شد

که کسی جز تو، تو را دریابد


تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی

ظلمتی هست، اگر، چشم از کوچه ی یاری بردار

و فراموش کن این کهنه خیال نور فانوس رفیقی ،

که تو را دریابد!


دست یاری که بکوبد در را ،

پرده از پنجره ها برگیرد، قفل را بگشاید

کوله بارت بردار

دست تنهایی خود را تو بگیر

و از آیینه بپرس

منزل روشن خورشید کجاست؟

شوق دریا اگرت هست، روان باید بود

ورنه در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد

مقصد از شوق رسیدن خالیست

راه، سرشار امید و بدان ،

کین امروز منتظر فردایی است

که تو دیروز در امید وصالش بودی

بهترین لحظه راهی شدنت اکنون است

لحظه را دریابیم.


باور روز برای گذر از شب کافیست

و از آغاز چنان رسمی بود

که سرانجام چنین خواهد شد


شعری از کیوان شاهبداغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۵
بی ستاره ...



باشد ، شروع کنیم

تقسیم می کنیم ،

هر چه که باشد در این زمین

فریاد سهم تو باشد ، سکوت من

دنیا از آن تو ، این درد زآن من

خورشید سهم تو ، شب هم نصیب من

آن کاخ سهم تو ، این کوخ مال من

سیلی از آن تو ، صورت از آن من

باور تو می کنی ، که به خلقت برادریم ؟

باور کنم که برادر ، برابریم ؟

هر " خشم " کار تو ، این "چشم " حرف من

شد زندگی برای تو ، مردن از آن من

آن باغ جای تو ، این داغ سهم من

بخشش صواب تو ، خواهش گناه من


sakhat-ast

دیگر چه مانده برادر ؟

آن " تخت " زآن تو ، این " بخت " مال من

فصل بهار سهم تو ، این هم خزان من

"داد سخن " از آن تو ، " احسنت " کار من

سیری که سهم تو ، حسرت برای من

هر زور و زر به کام تو ، این فقر مال من

هر قصر را سند به نام تو ، این دخمه جای من

...

آنان از آن تو ، اینان از آن من

باشد برای تو ، ماند برای من

تقسیم شد هر آنچه خدا هدیه کرده بود

گیرم کسی به روی تو این را نیاورد

آه ای برادرم

از ما تو بهتران

با این برابری

سخت است باورش ،

که برادر ، برابریم !!


" کیوان شاهبداغی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۹
بی ستاره ...

joz khodam


اگــر چـ ه بـین مــن و تــو هنــوز دیــوار اسـتــ

ولــی بــرای رسیــدن بــهانـ ه بسیـار اسـتــ !!

بــرآن سـریـم کـزایـن قـصـ ه دسـتــ بـرداریـم

مـگــر عــزیــز مـن !

ایــن عـشق دسـتــ بـردار اسـتــ !!

کسـی بـ ه جــز خـودم ، ای خـوب مـن چـ ه مــی دانــد

پپکـ ه از تــو ، ‌از تــو بـریـدن چــقدر دشــوار اسـتــ !!

مـخــواه مـصلحـتــ انـدیـش و منـطقــی بـاشــم

نمــی شـود بـ ه خـدا ، ‌پـای عـشق درکـار اسـتــ!!

درآستـانـ ه ی رفـتـن در امتــداد غــروبــ

دعـای مــن بـ ه تــو تـنها خـدانـگهدار اسـتــ

کسـی پـس از تــو خـودش را بـ ه دار خـواهـد زد

کـ ه در گــزینـش ایــن انـتخابــ ناچـار اسـتــ

هـمان غــروبــ غــریبـانـ ه گـریـ ه خـواهـی کــرد

بــرای خـاطــره ـهایــی کـ ه زیــر آوار اسـتــ !!!

(محـمـدسلـمانــی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۱ ، ۰۲:۵۲
بی ستاره ...

کـاش ...









کـاش مـــی دانستــی، مــن سکــوتـــم حـــرف اسـتـــ،

حـــرفـــ ـهایــم حـــرفـــ اســتـــ،

خــنـده ـهایــم، خــنـده ـهایــم حــرفــ اســتـــ ...

کــاش مـــی دانستــی،

مـــی تــوانــم همــ ه را پــیـش تـــو تــفسیـــر کنـــم ...

کـاش مـــی دانستــی، کــاش مــی فـهمیــدی،

کــاش و صــد کــاش نمــی تــرسیــدی کــ ه مبــادا دل مــن پــیـش دلــتــ گیــر کنــد ...

فریـــــدون مشیــــری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۴۵
بی ستاره ...

در راه رسیـدن بــ ه تـــو گـیـرم کــ ه بـمـیــرم

اصـلا بــ ه تـــو افـتـاد مـسـیـرم کــ ه بـمـیــرم


یـک قـطـره ی آبــم کــ ه در انـدیـشـه ی دریـــا

افـتـادم و بـایـد بـپـذیــرم کــ ه بـمـیــرم


یــا چـشـم بـپـوش از مــن و از خـویـش بــرانـم

یــا تـنـگ در آغــــوش بـگـیـرم کــ ه بـمـیــرم


ایـن کــوزه تـرک خــورد چـه جــای نـگـرانـیـسـت؟!

مــن سـاخـتـه از خــاک کـویـرم کــ ه بـمـیــرم


خــامـوش نـکـن آتـش افــروخـتـه ام را

بـگـذار بـمـیــرم کــ ه بـمـیــرم کــ ه بـمـیــرم !!!!!!


استــاد فــاضـل نـظـری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۸
بی ستاره ...



اگـــر مـــاه بــودم بـ ه هـرجـا کـ ه بــودم

سـراغ تــــــو را از خــدا مـی گـرفـتـم


وگـــر سـنـگ بـودم بــ ه هـر جـا کـ ه بــودی

سـر رهـگـذار تــــــو جـا مـی گـرفـتـم


اگـــر مـاه بـودی بــ‌ ه صـد نــــاز شـایـد

شبـــی بـر لـب بــام مـــن مـی نـشـسـتــی


وگـــر سـنـگ بـودی بــ ه هـرجـا کـ ه بـودم

مـرا مـی شـکـسـتــی، مــرا مـی شـکـسـتــی


فـریـدون مـشـیـری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۷
بی ستاره ...