دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۷۳ مطلب با موضوع «شعر نویس» ثبت شده است

دیــر گاهــی است که در ایــن تنـهایــی

رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...


بانگـــی از دور مـــرا مـی خوانــد

لیــک پـاهایـم در قیـــر شب است


رخنــه ای نیـست در ایــن تـاریکــی:

در و دیــوار به هــم پیـوسته .

سـایه ای لغــــزد اگـــر روی زمیـن

نقـش وهمــی است ز بنـــدی رستـه .


نفـــس آدمــــ ـــها

ســـر بـسـر افــسـرده است

روزگـــاری است در ایــن گـــوشه پـــژمــرده هـــوا

هـــر نشـاطـــی مـــرده است...


دسـت جـــادویـــی شـب

در بــه روی مـن و غــم مـی بنــدد

مــی کنـم هــــر چـه تـلاش‌،

او بـه مــن مــی خنـــدد...


نقـشـــ ـــهایـی که کشیـــدم در روز،

شـب ز راه آمـــد و بـا دود انـــدود...

طــــرحـ ــهایـی که فکنـــدم در شـب‌،

روز پیـــدا شـد و بـا پنبــه زدود...


دیــر گاهــی است کـه چــون مـن همـه را

رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...

جنبـشــی نیـست در ایـن خـامـوشــی

دستـــ ــها پــاها در قیـــر شب است...


«سهـــــراب سپـهـــری»

ghire shab

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۱ ، ۰۱:۴۲
بی ستاره ...


تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود

شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود

تمام من به نام تو شعر دوباره می‌شود

بند سکوت کهنه‌ام چهارپاره می‌شود

تمام نه، تمام نه که جام ناتمام لبریخته‌ام

تمام نه، تمام نه که ناتمامی از تو آویخته‌ام

تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود

شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود

در این حریر خانگی روی ترانه شسته‌ام

تمام خون من شبی پراز ستاره می‌شود

از تو بر این ترانه‌ها نور ستاره می‌چکد

براین بلند بی‌صدا غزل دوباره می‌چکد

تمام نه تمام نه که جام ناتمام لبریخته‌ام

تمام نه تمام نه که ناتمامی از تو آویخته‌ام

تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود

شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود

چکه کن ای ابرک من مثل ستاره بر زمین

طلوع میلاد مرا در شب بی‌سحر ببیــن

aseman

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۳:۰۷
بی ستاره ...

در شـبان غـم تنـهایــی خـویـش

عابــد چشــم سخنگــوی تـوام

مـن در ایـن تاریکــی

مـن در این تیــره شب جـانفــرسا

زائـــر ظلمت گیــسوی تــوام .

 

گیــسوان تـو پــریشانتــــر از انـــدیشه مـن

گیــسوان تـو شب بــی پـایـان

جنــگل عطـــرآلــود

مـن هنــوز از اثـر عطــــر نفـســـ ـــهای تــو ســـرشار ســـرور ،

گیــسوان تـو در انـــدیشه مـن

گـــرم رقصــی مــوزون .

 

کاشکــی پنـجــه مـن

در شـب گیــسوی پــُـرپیــچ تـو راهـــی مـی جست .

 

چــشم مـن ، چشـمه زاینـــده اشـک ،

گـــونه ام بستـــر رود .

 

کاشکـــی همـچــو حبـابــی بـــر آب ،

در نــگاه تــو رها مــی شـــدم از بــود و نبـــود .



حمیـــد مصـــدق

shabe-tanhaei

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۰۲:۰۶
بی ستاره ...

دل خـوشم با غـزلــی تـازه، همینـم کافـی ست

تـو مـــرا باز رسانـدی به یقینـم. کافـی ست!

 

قـانعـم، بیـشتر از ایـن چه بخـواهم از تـو

گاه گاهـی که کنـارت بنشینــم کافـی ست!

 

گله ای نیـست، مـن و فاصله ها همـزادیـم

گاهـی از دور تـو را خـوب ببینـم کافـی ست

 

آسمانـی! تـو در آن گستـره خـورشیـدی کـن!

مـن همیـن قــدر که گــرماست زمینـم کافـی ست

 

مـن همیـن قــدر که با حـال و هـوایت گهـگاه

بـرگــی از باغچـه ی شعــر بچینـم کافـی ست

 

فکـــر کـردن به تـو یعنـی غـزلــی شـورانگیــز

که همیـن شـوق مــرا، خـوب تـرینـم کافـی ست

 

استـاد محمـد علـی بهمنـی

heyhat

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۲۳:۲۲
بی ستاره ...

Mah va Sang

اگــر ماه بـودم به هـر جـا که بـودم

سـراغ تـو را از خــدا مـی گـرفتـم

 

وگـر سنـگ بـودم به هـر جـا که بـودی

سـر رهگــذار تـو جـا مـی گـرفتـم

 

اگـر مـاه بـودی به صـد نـاز شایــد

شبــی بـر لب بـام مـن مـی نشستـی

 

وگـر سنـگ بـودی به هـر جـا که بـودم

مــرا مـی شکستــی، مــرا مـی شکستــــی....

 

فـــریـدون مشیـــری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۰۴:۴۱
بی ستاره ...

آن که مسـت آمـد و دستـی به دل ما زد و رفـت

در ایـن خـانه نــدانم به چـه سـودا زد و رفـت


خـواست تنـهایــی ما را به رخ ما بکشــد  

تنـه ای بــر در ایـن خـانه ی تنــها زد و رفـت


دل تنـگش سـر گل چیــدن ازیـن باغ نــداشت

قـدمــی چنــد به آهنــگ تـماشا زد و رفـت


مــرغ دریـا خبــر از یـک شب تـوفانــی داشت

گـشت و فـریاد کـشان بـال به دریـا زد و رفـت


چـه هوایــی به سـرش بـود که بـا دست تهــی

پـشت پـا بـر هـوس دولت دنیـا زد و رفـت


بـس که اوضـاع جـهان در هـم و نـامـوزون دیـد

قــلم نسـخ بـرین خـط چلیپـا زد و رفـت


دل خـورشیـدی اش از ظلمت ما گـشت ملـول

چـون شفـق بـال به بـام شب یلــدا زد و رفـت


همنــوای دل مـن بـود به تنــگـام قفـس

نـاله ای در غـم مــرغان هـم آوا زد و رفـت


هـوشنـگ ابتــهاج

parvaz

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۰۴:۱۸
بی ستاره ...

بـس که از غـربت و تنـهایـی خـود دلـگیــرم

دو قــدم مانــده به تقـدیــر خـودم مـی‌ میـرم


تب وسـواس گــرفته‌ ست مــرا از دریـا

مثـل یک قطــره که در مــرحله تبـخیــرم


تـا بــهار از بـغل پنـجــره مـن رد شـد

روز و شـب بـا نفـس سـرد تبــر درگیــرم


پـاسخ آینـه‌ ها سنـگ شـده بـی تـردیـد

ماجــرایـی است: مـن و آینـه و تکثـیرم


گـر چـه پــرواز برایــم شـده رؤیـای محــال

دیگــر از طعـم قفـس های شمـا دل‌ سیــرم


روزهـایم هـمه رفتنـد به سمتـی، حـالا

مـی‌نشینـم به تــماشای شـب تـقدیــرم
 

امیــر حسیــن نــورالدینــی


parvaneha

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۰۳:۴۴
بی ستاره ...

 

بـا مـن بـی کس تنـها شـده، یـارا تـو بـمان

هـمه رفتنـد از ایـن خـانه خــدا را تـو بـمان

 

مـن بـی بـرگ خــزان دیـده دگــر رفتنـی ام

تـو هـمه بـار و بـری، تـازه بــهارا تـو بـمان

 

داغ و درد است هـمه نقـش و نـگار دل مـن

بنـگــر این نقـش بخـون شسته نـگارا تـو بـمان

 

زیـن بیـابان گـذری نیـست سـواران را لیـک

دل ما خـوش به فـریبـی است، غبـارا تـو بـمان

 

هــر دم از حلقه عـشاق، پـریشانـی رفـت

بسـر زلـف بتـان! سلسله دارا تـو بـمان

 

شهـریـارا، تـو بـمان بـر سـر این خیـل یتیـم

پــدرا، یـارا، انـدوه گـسارا تـو بـمان

 

سایـه، در پـای تـو، چون موج، دمـی زار گـریـست

که سـر سبــز تـو بـاد کنـارا تـو بـمان

 

هــوشنـگ ابتـــهاج

parande

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۰۱:۴۰
بی ستاره ...

یـوسـف گـم‌ گـشـتـه بـاز آیـد بـه کنـعـان غم مخور

کلـبــه‌ی احـزان شـود روزی گلـسـتـان غـم مخـور

 

ای دل غـمـدیـده حـال‌ ات بـه شـــود دل بـد مـکـن

ویـن سـر شـوریـده بـاز آیـد بـه سـامان غم مخـور

 

گـر بـهــــار عـمـــر بـاشــد بــاز بــر تـخــت چـمــن

چتر گل درسرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گــردون گــر دو روزی بــر مــراد مــا نـگـشــت

دائــمــاً یـکـسـان نـبـاشـد حـال دوران غـم مخـور

 

هان مشو نـومـیـد، چون واقف نـه‌ای بر سرّ غیب

بـاشــد انـدر پــرده بـازی‌های پـنـهـان غـم مخـور

 

ای دل ار سـیـل فـنــا بـنـیــاد هـسـتـی بـر کـَنـَد

چون تـو را نـوح‌ست کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

در بـیـابـان گـر بـه شـوق کـعـبـه خواهی زد قدم

سـرزنـش‌ ها گـر کـنـد خـار مُـغـیـلان غـم مـخـور

 

گر چه منزل بس خطرناک‌ست و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان غم مخور

 

حـال مـا در فُـرقـت جـانـــان و ابـــــــــرام رقـیـب

جـمـلـه می‌دانـد خـدای حـال‌ گـردان غـم مـخـور

 

حـافـظـا ! در کُـنـج فـقـر و خلوت شب‌های تـار

تــا بـُـــُـوَد وردت دعــا و درس قــرآن غـم مـخــور

hafeziye

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۲۳:۲۵
بی ستاره ...

مـن که در تـُنـــگــــ بـــرای تــو تـــماشا دارمــ

بـا چـــه رویـــی بنـــویسم غـــم دریــا دارمــ ؟

دل پـُــر از شـوق رهایـــی است، ولـــی ممکـــن نیـست

بـه زبـــان آورم آن را کــه تمنــــا دارمــ

چیـــستم؟! خـاطـــــره ی زخـــم فــــرامـوش شــده

لــب اگـــر بـاز کنـــم با تـــو سخـــن هـا دارمــ

با دلــــت حســـرت هم صحبتــی ام هـست، ولــی

سنــگ را بـا چــه زبـانـــی به سخــن وا دارمــ ؟

چیــــزی از عمــــر نمــانـــده ست، ولـــی مــی خـواهـمــ

خـــانه ای را کــه فــــرو ریختــه بــر پـا دارمــ

استاد فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۱ ، ۲۳:۴۲
بی ستاره ...