تـو بـمان...
جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۰ ق.ظ
بـا مـن بـی کس تنـها شـده، یـارا تـو بـمان
هـمه رفتنـد از ایـن خـانه خــدا را تـو بـمان
مـن بـی بـرگ خــزان دیـده دگــر رفتنـی ام
تـو هـمه بـار و بـری، تـازه بــهارا تـو بـمان
داغ و درد است هـمه نقـش و نـگار دل مـن
بنـگــر این نقـش بخـون شسته نـگارا تـو بـمان
زیـن بیـابان گـذری نیـست سـواران را لیـک
دل ما خـوش به فـریبـی است، غبـارا تـو بـمان
هــر دم از حلقه عـشاق، پـریشانـی رفـت
بسـر زلـف بتـان! سلسله دارا تـو بـمان
شهـریـارا، تـو بـمان بـر سـر این خیـل یتیـم
پــدرا، یـارا، انـدوه گـسارا تـو بـمان
سایـه، در پـای تـو، چون موج، دمـی زار گـریـست
که سـر سبــز تـو بـاد کنـارا تـو بـمان
هــوشنـگ ابتـــهاج
۹۱/۰۸/۰۵