مینشینم به تماشای شب تقدیرم...
جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۴۴ ق.ظ
بـس که از غـربت و تنـهایـی خـود دلـگیــرم
دو قــدم مانــده به تقـدیــر خـودم مـی میـرم
تب وسـواس گــرفته ست مــرا از دریـا
مثـل یک قطــره که در مــرحله تبـخیــرم
تـا بــهار از بـغل پنـجــره مـن رد شـد
روز و شـب بـا نفـس سـرد تبــر درگیــرم
پـاسخ آینـه ها سنـگ شـده بـی تـردیـد
ماجــرایـی است: مـن و آینـه و تکثـیرم
گـر چـه پــرواز برایــم شـده رؤیـای محــال
دیگــر از طعـم قفـس های شمـا دل سیــرم
روزهـایم هـمه رفتنـد به سمتـی، حـالا
مـینشینـم به تــماشای شـب تـقدیــرم
امیــر حسیــن نــورالدینــی
۹۱/۰۸/۰۵