فکر کردن به تو...
جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۲۲ ب.ظ
دل خـوشم با غـزلــی تـازه، همینـم کافـی ست
تـو مـــرا باز رسانـدی به یقینـم. کافـی ست!
قـانعـم، بیـشتر از ایـن چه بخـواهم از تـو
گاه گاهـی که کنـارت بنشینــم کافـی ست!
گله ای نیـست، مـن و فاصله ها همـزادیـم
گاهـی از دور تـو را خـوب ببینـم کافـی ست
آسمانـی! تـو در آن گستـره خـورشیـدی کـن!
مـن همیـن قــدر که گــرماست زمینـم کافـی ست
مـن همیـن قــدر که با حـال و هـوایت گهـگاه
بـرگــی از باغچـه ی شعــر بچینـم کافـی ست
فکـــر کـردن به تـو یعنـی غـزلــی شـورانگیــز
که همیـن شـوق مــرا، خـوب تـرینـم کافـی ست
استـاد محمـد علـی بهمنـی
۹۱/۰۸/۰۵