سیب دلم ای دوست...
شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۴ ق.ظ
امشـب کسـی بـه سیـب دلــم ناخنـک زده است!
بــر زخمــ ـهای کهنـــه ی قلبـــم نمـک زده است!
ایـن غــم نمــی رود بـه خـــدا از دلــم، مخـــواه!
خــون است اینـکه بـــر جگــــر ِ مـن شتـک زده است
قصـــدم گلایــه نیــست، خــودت جــای مـن، ببـیــن
مـا را فقــط نـه دوسـت، نـه دشمـن، فلـک زده است!
امـــروز هــم گـــذشت و دلـت میـهمان نـشد
بــر سفـــره ای که نـان دعــایـش کپــک زده است!
هــر شب مـن -آن غــریبـه کـه بـاور نمــی کنـد
نــامــــرد روزگار، بـه او هـم کلـک زده است-
دارد بــه بــاد مـی سپـــرد ایـــن پیــام را:
سیــب دلـــم بـــرای تــو ای دوست، لــک زده است!