دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو...» ثبت شده است

وای‌ باران ... باران ....

شیشه ی پنجره را باران شست....

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران... باران ....

پر مرغان نگاهم را شست...

خواب رویای فراموشی هاست!

خواب را در یابم

که در آن دولت خاموشی هاست...

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم

و ندایی که به من می گوید:

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار

اندکی صبر

سحر نزدیک است

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند...

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبی،

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه صبح تو را می بیند...

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال...

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

نه؟

از آن پاکتری...

تو بهاری؟

نه،

بهاران از توست...

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را...

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۴:۱۴
بی ستاره ...


گفتم :" بمان " و نماندی!

رفتی

بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!

گفتم:

"نردبان ترانه تنها سه پله دارد:

سکوت و

صعود و

سقوط!"

تو صدای مرا نشنیدی

و من

هی بالا رفتم هی افتادم!

هی بالا رفتم هی افتادم...

تو میدانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم

ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی

من بی چراغ دنبال دفترم گشتم.

بی چراغ قلمی پیدا کردم.

و بی چراغ از تو نوشتم!

نوشتم... نوشتم...

حالا همسایه ها با صدای آواز من گریه می کنند!

دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند

و می خندند!

اما چه فایده؟

هیچکس از من نمی پرسد:

"بعد از این همه ترانه بی چراغ

چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟"

همه آمدند

خواندند

سر تکان دادند و رفتند!

حالا

دوباره این من و

این تاریکی و

این از پس کاغذ و قلم گشتن!

.
.
.
.

گفتم: " بمان " و نماندی!

اما به راستی

ستاره ناز و نوازش

اگر خورشید خیال تو

اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند

این ترانه ها

در تنگنای ترانه هایم زاده می شدند؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۰۳:۱۵
بی ستاره ...

تو اینجایی ...

هیچ عقربه ای

حق ِ زیستن

ندارد


غروب ِ جمعه یعنی

همین نداشتنت

که نه هر هفته

که هر روز

تکرار میشود ....


خیال میکنی فراموشم کرده ای

اما من

با هر برگ ِ بی درخت

در تو تکرار میشوم

فرسایش ِ بی دلیل ِ اشک و باران برای چه؟


تو

روییدنی ترین بذر ِ ریشه دار ِ قلب ِ منی

سبز خواهی شد

حتی

بدون من ...


دور و برم پُر است از آدمهای ِ رنگی

که همیشه هستند

اما تو نیستند ...


قایق ِ کاغذی

عطر ِ تو را میبَرَد

و من

سیگار پشت ِ سیگار

خاطرات ِ تو را

دود میکنم


از شعر ِ لبریز ِ چشمهایت

جرعه

جرعه

نوشم کن ...

اسراف میکنم در دوست داشتنت

خدا

اسراف کنندگان ِ عاشق را

دوست دارد


هر روز

سیب ِ ممنوعه ی چشمهای ِ تو را

گاز میزنم !

پس چرا

تبعید ِ بهشت ِ دستانت

نمیشوم؟


دستهایمان را بهم قفل کن!

فقط یادت باشد

کلید را جایی بگذاری

که یاد هیچ کداممان نماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۰۳:۱۱
بی ستاره ...