کاش بـارانــی ببـارد
قلب ها را تــر کنـد بـگـذرد
از هـفت بنـد ما صدا را تـر کنـد
قطره قطره رقص گیــرد روی چتــر لحظه
رشتـه رشتـه مویــرگ های هـوا را تـر کنـد بـشکنـد
در هم طلسم کهنه ی ایـن باغ را
شاخه های خشک بــی بار دعـا را
تـر کنـد مثـل طوفـان بـزرگ نـوح
در صبـحــی شـگفـت
سرزمیـن سینه ها تا نا کجا را تـر کنـد
چتـر ها تان را ببـنـدیـد ای به ساحل مانـده ها
شـاید ایـن بـاران که مـی بـارد شمـا را تـر کنـد
سـهـراب سـپـــهری