دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان


اسبه آبیه کوچولو وسط یه برکه دنیا اومد.

روزها گذشت و اسب آبی بزرگ شد تا اینکه بودنش جا رو واسه همه تنگ کرد.

اسب آبی احساس تنهایی بزرگی کرد.

اون کلی فکر کرد و تصمیم گرفت برکه رو ترک کنه.

کمی راه رفت و به کرم کوچکی رسید و از اون خواست تنهاییشو باهاش قسمت کنه

ولی کرم گفت تو اصلاً شبیه اسب نیستی تازه آبی هم نیستی داری گولم میزنی؟ پس دوست خوبی نمی شی و رفت.




اسب آبی به راهش ادامه داد تا به یه جغد رسید و سلام کرد ولی جغد گفت من خوابم تا شب صبر کن.

شب که شد به جغد گفت خوب...

ولی جغد گفت من گرسنه ام و باید به شکار برم اگه میخوای.....

و اسب آبی گفت نه نمی خوام و رفت.


اون باید دنبال یکی می گشت که پشت ندونسته هاش بتونه حقیقت یک اسب آبی رو ببینه و دنبال یکی که با خودخواهیش فرصت یه آشنایی رو از اون نگیره!


به راهش ادامه داد تا به مرغ هواسیل رسید و سلام کرد. هواسیل گفت تو مال این طرفا نیستی راهتو گم کردی؟

اسب آبی گفت نه دنبال یکی می گردم تنهایی مو باهاش قسمت کنم ولی پیداش نکردم و از کرم و جغد گفت.






مرغ گفت پیداش میکنی ...






تو دنیا همیشه دو تا چشم منتظره توست و یه قلب که جای تو برای همیشه توشه.

مطمئن باش همین الان یکی جای دیگه داره دنبال تو می گرده ...

اینکه هنوز پیداش نکردی و اینکه هنوز پیدات نکرده برای اینه که هنوز جستجو تموم نشده ...


و اگه گمون میکنی همه تلاشت رو کردی بزار اونم همه تلاششو بکنه

و اگه قرار بر پیدا کردن باشه اون خودش از جایی که فکرشو هم نمیکنی پیداش میشه ....


چون خدای همه موجودات از آسمونا تو و اون رو می بینه و به هم می رسونه





اسب آبی با این فکر که یکی یه جایی داره دنبالش می گرده به راه افتاد......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۰۳
بی ستاره ...


خدای آسمون ها و زمین روزی که خواست موجوداتش رو به دنیا بفرسته، سرگذشت هر کی و رو پیشونیش نوشت و براش گفت تو دنیا چی در انتظارشه.

اون وقت دنیا رو نشون شون داد و گفت اونجا دنیاست ...

حال هرکی دلش می خواد به دنیا بره دست هاشو ببره بالا

اون هایی که دست بلند کردن الان توی دنیان یا به دنیا اومدنو اونطور که تو سرنوشت شون اومده بود از دنیا رفتن

و باقی هنوز نوبت بدنیا اومدنشون نرسیده یا رسیده و تو راهن

اما این آخرش نیست.......

لابد تو سرنوشت تو چیزی بوده که تو بخاطرش داوطلب دنیا اومدی

امیــد داشـتـه بــاش و صبــــر کــن...

از کتاب :

یکی پیدا میشه تنهایی مو باهاش قسمت کنم

اثر نازیلا ناساری

aseman-abi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۵۵
بی ستاره ...

darya sorkh


کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بودروی ساحل نوشت : دریـا دزد کـفش هـای من

مـردی که از دریــا مـاهـی گرفتـه بود ،روی مــاسه هـا نـوشت : دریـا سخـاوتـمـند تـرین سفـره هستـی


مــوج آمـد و جملات را بـا خـود شست .....

تـنــها بـرای من این پیــام را گذاشت که :

بـرداشت های دیـگران در مـــورد خــودت را، در وسعت خویــش حل کن تــا دریـــا بــاشـی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۳۷
بی ستاره ...

مـثــل دریـــا بـاش تـــا اگــر سنـــگی بــه تـــو زدنـــد ...

سنــگ غـــرق شــود...

نـــه ایـنـــکه تــو مـتـــلاطــم شـــوی...

daraye man

مثــــل ســاحـل آرام بــــاش ، تــــا مــثـل دریــــا بـــی قـــرارت بـــاشنـــد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۷
بی ستاره ...

darya abi

چــقـدر تـــلخ است ...

ســـاکنـــان دریـــــا پـــس از مـــدتـــی صــــدای امــــواج را نـــمـی شنــــونــد

چــه تـــلخ است قــصه عـــادت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۳
بی ستاره ...

بارَش زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سخت.

دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.نفس نفس می زد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.

دانه از روی شانه های کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانه ی گندم را فوت کرد.

مورچه می دانست که نسیم نَفــَس خداست....

مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت : " گاهی یادم می رود که هستی! ، کاشکی بیشتر می وزیدی"

خدا گفت :"همیشه می وزم ، نکند دیگر گمم کرده ای !"

مورچه گفت: " این منم که گم می شوم بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خرد. نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد".

خدا گفت : " اما نقطه سرآغاز هر خطی است".

مورچه زیر دانه ی گندمش گم شد و گفت : " من اما سرآغاز هیچم و ریزم و ندیدنی ، من به هیچ چشمی نخواهم آمد"

خدا گفت :" چشمی که سزاوار دیدن است می بیند! ..چشم های من همیشه بیناست "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۴۹
بی ستاره ...




مــا چــــون ز دری پـــای کشـیـــدیـــم ... کشـیــدیــم

امـیــد ز هـر کس که بـریـــدیـم ... بـریـــدیــم


دل نیـست کبــوتـر ... که چـــو بـرخاست ... نـشیـــنـد

از گـوشه بـــامــی که پــریـدیـم ... پــریــدیــم


رم دادن صیــــد خـــود ... از اغـــاز غـلط بــــود

حالا که رمــا نـدی و رمـیـــدیـــم ... رمـیـــدیـــم


کـــوی تــــو که بــــاغ ارم و روضه خـــلـد اسـت

انــــگار که دیــــدیـم نـدیـــدیـــم ... نـدیـــدیـــم


صـد بـــاغ بـهــــار است و صـلای گـــل و گـــلشن

گــــر میــــوه یـــک بــــاغ نـچـیـــــدیـــم ... نـچــیــدیـــم


سـر تــــا بـه قــــدم ... تـیـــغ دعایــیــــــم و تـــو غـــافــل

هـــــان واقــــف دم بــــاش رسیـــدیـــم ... رسیـــدیـــم


وحــــشی سبـــب دوری و ایــن قــسم سخــن ها

ان نیــــست که مــا هـــم نشـنـیــدیــــم ... شنـیــدیـــــم


وحـشـــی بـافـقـــی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۱۴
بی ستاره ...

sale no2

خوش‌ به‌ حـالِ غنـچه‌ های نیـمه‌ بـاز

بـوی بـاران ، بـوی سبـزه ، بـوی خـــاک ،

شاخــه‌ های شسـته ، بـاران‌ خــورده پـاک ،

آســمانِ آبــــی و ابـــر سپـــیـد،

بـــرگ‌ های سبــز بیــد،

عــطر نــرگـس، رقــص بــاد،

نـغـــمۀ شـــوق پـرستــو هــای شــاد

خـــلوتِ گـــرم کبـوتـرهای مـست


نـــرم‌ نــرمک مـــی‌‌رسد ایـنک بــــهار

خـــوش بـ ه‌ حــالِ روزگـار

خـــوش بـ ه‌ حــالِ روزگـار ...


خـوش بـ ه‌ حــالِ چـشمـــه‌ ها و دشـت‌ ها

خـوش بـ ه‌ حــالِ دانـه‌ ها و سبــزه‌ ها

خـوش بـ ه‌ حــالِ غنـچـه‌ های نیـمـه‌ بـاز

خـوش بـ ه‌ حـالِ دختـر میـخـک که مــی‌خنـدد بـه نـاز


خـوش بـ ه‌ حـالِ جـام لبـریــز از شــراب

خـوش بـ ه‌ حـالِ آفـتـــاب


ای دلِ مــن گرچــه در ایــن روزگار

جامـــ ۀ رنگیــن نمـــی‌ پــوشــی بـ ه کــام

بـادۀ رنگیـــن نـمـــی‌بـینـــی بـ ه‌ جـــام

نُـقـل و سبــزه در میـــان سفــره نیست

جـامـت از آن مــی که مـی‌بـایــد تُـهــی‌ ست

ای دریـغ از تـو اگر چـون گُل نـرقصــی با نسیــم

ای دریــغ از مـن اگـر مستــم نـســازد آفتــاب

ای‌ دریــغ از مـا اگـر کامــی نگیــریــم از بـهـــار


گـر نـکوبـــی شیـــشۀ غـــم را بـه سنـــگ

هـفت‌ رنـگش مـــی‌شـود هـفتـــاد رنــــگ


فریــدون مشیـــری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۳
بی ستاره ...

sale no

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۳۳
بی ستاره ...

salno

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۳۲
بی ستاره ...