آسمان رعـدی زد
ابـرها غریـدنـد
قـطرات بـاران
نـم نـم بـاریـدنـد
بـوی آب و کاهگل
تـق تـق شیـروانــی
نـاله نـاودانــی
تـوی کـوچــه پـیــچیــد
کاشکــی دل ها نیـــز
چون هـــوای کـوچـه
پـس از ایـن بـاریـــدن
بـوی پـاکـــی میــداد ...
آسمان رعـدی زد
ابـرها غریـدنـد
قـطرات بـاران
نـم نـم بـاریـدنـد
بـوی آب و کاهگل
تـق تـق شیـروانــی
نـاله نـاودانــی
تـوی کـوچــه پـیــچیــد
کاشکــی دل ها نیـــز
چون هـــوای کـوچـه
پـس از ایـن بـاریـــدن
بـوی پـاکـــی میــداد ...
در خـلــــوت کـوچـه هـایـــم
بـاد مـــی آیـد
ایـنــجا من هستــم ؛
دلـم تـنـــگ نیـست ....
تـنـها مـنـتـــظر بـارانـــم
تـا قـطره هایـش بـهانـــه ایــــی بـاشنـد
بـرای نـم نـاک بـودن لـحظه هـایـــم
و اثـبـاتــــی
بر بــی گنـاهـــی چشـمـانـــم ...
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
تا چند کنی قصه ی اسکندر و داراب
تا چند کنی قصه ی اسکندر و داراب
ده روزه ی عمر ده روزه ی عمر
این همه افسانه ندارد
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای دراین خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥ ♫ ♥
حسین پژمان
زندگی ،
زندگی کردن ،
احساس زنده بودن را از تو آموختم...
چرا
بی تو زنده بودن را نیاموختم؟
چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها
چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدم ها
کسی به خاطرپروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدم ها
و ازصدای شکستن کسی نمی شکند
چقدر سردی وغوغاست بین آدم ها
میان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرد ماست بین آدم ها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چقدر قحطی رویاست بین آدم ها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدم ها
و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد
همیشه غرق مدا راست بین آدم ها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزارست بین آدم ها
مگر که کلبه دل ها چقدر جا دارد؟
چقدر راز و معماست بین آدم ها
سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند
سکوت ، گرم تماشاست بین آدم ها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم؟
طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها
میان این این همه گل های ساکن اینجا
چقدر پونه شکیباست بین آدم ها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چقدر خشکی و صحراست بین آدم ها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق،چه کوتاست بین آدم ها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدم ها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدم ها......
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم کـه می شود
"قیصر امین پور"
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز م مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
"فاضل نظـری"
گاه یڪ سنجاقڪ
به تو دل مے بندد
و تو هر روز سحر
مے نشینے لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچڪ نیلوفرها
روے موهاے سرت بنشیند
یا ڪه از قطره آب ڪف دستت بخورد
گاه یڪ سنجاقڪ
همه معنے یڪ زندگے است...
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چــ ِ با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند خون بــ ِ چشمانِ شقایق کردند !
تو کجایی سهراب؟
کـ ِ همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایهــ ی دیوار زدن!
تو کجایی سهراب کـ ِ تمامـــ احساسم را کشتند...
وای سهراب دلمــ را کشتند...
خدایا!
ببار باران عشقت را
تا که این ترک های کویر دلم محو شوند
و ببار تا این کویر تصویر آسمانت را در آغوش بکشد