هوای بارونی...
امروز همش بارون بارید، عاشــــق بارونـــــم ،عاشــــــــق دعــــــای زیر بارونــــــم...
وقتی بارون میاد یه حس خیلی خوبــــی دارم ...
وقتی بارون میاد یاد خاطـــــــــــــــره های خوب میفتم ، یاد آدمای خـــــــوب خاطــــــــره هام میفتم...
و
باز حــــس دلتنگـــــــی که میاد سراغــــــــم...
امروزم یاد دوستای خوبم افتادم، یادمه یه روز که از دانشگاه زدیم بیرون تا بریم خونه یه دفعه یه بارون بهاری شدید گرفت ازون بارونا که سریع جوی های آب رو سرریز میکنه...
یادمه یه دایره کوچیک تشکیل دادیم و صورت هامون رو کردیم رو به آسمون و دستامونو به حالت دعا گرفتیم و هرکدوم از بچه ها یه دعایی رو بلند میخوند وبقیه آمین میگفتیم هیچ کس از خیس شدن نمی ترسید...
ای خدا دلم برای دوستای خوبم تنگ شد ، دلم برای دلهای پاکشون تنگ شد ، دلم برای احساسات قشنگشون تنگ شد
بارون که می باره دلم براش تنگ تر میشه
راه می افتم توی خیابون بدون چتر
من بغض میکنم ...
آسمون گریه...
باران مـــــی بارد...
یعنــــــی خــــــدا با هـــمه جــــــبروتش دارد ناز مـــــیخرد...
نیاز کن تعجیل فرج را...
باز باران بارید
خیس شد خاطـــــــره ها
مـــــرحبا بر دل ابــری هــــوا
هــــر کجا هستــــــی باش
آسمانت آبـــــــی
و
تمام دلت از غــــصه ی دنیا خالـــــی