ندیده ای مرا...؟
دوشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۰، ۰۳:۵۲ ب.ظ
در انتـهای هــر سـفر
در آییــنه
دار و نـدار خویــش را مــرور مــی کنم
این خــاک تیــره ایــن زمیــن
پاپــوش پــای خستــه ام
این سقــف کوتــاه آسمــان
سرپــوش چشـم بســتـه ام
اما خـــدای دل
در آخریــن سـفر
در آیــینـه به جـز دو بیــکرانه کــران
به جز زمیــن و آسمـان
چیــزی نمـانـده است
گم گشــتـه ام ‚ کجـا
ندیــده ای مــرا ؟