گاهــی آنقـــدر دلـــــ از زندگـــی سیــر می شــــود
که می خواهـــی تا سقف آسمان پـــــرواز کنی
رویـش دراز بکشی آرام و آســـــوده...
مثل ماهــــی حـوض خانه، که چنــــد روزیست روی آب است...
گاهــی آنقـــدر دلـــــ از زندگـــی سیــر می شــــود
که می خواهـــی تا سقف آسمان پـــــرواز کنی
رویـش دراز بکشی آرام و آســـــوده...
مثل ماهــــی حـوض خانه، که چنــــد روزیست روی آب است...
مـن آسمان پـــر از ابــرهای دلگیــرم
اگــر تـو دلخــوری از مـن، مـن از خــودم سیــرم
مـن آن طبیـب زمیــن گیــر زار و بیـمارم
کـه هــر چه زهــر به خــود مـی دهـم نمــی میــرم
مـن و تــو آتـش و اشکیـم در دل یـک شمــع
به ســرنـوشت تــو وابـسته است تقــدیـــرم
بـه دام زلـف بلنــدت دچـار و ســردرگـم
مـــرا جـدا مـکـــن از حـلقهـ ـهای زنجـیـــرم
درخـت سوخـته ای در کنــار رودم مـن
اگــر تـو دلخــوری از مـن، مـن از خــودم سیــرم...
فـاضــل نظــری
باز که چشماتو نبستی، ببینم باز که نشستی
می دونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره
اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی
دل واسه عاشق نبودن راه نداره، نا گزیره