مـن درد تـــو را ز دسـت آسـان نــدهـم...
مـن درد تـــو را ز دسـت آسـان نــدهـم...
ای جـان غـــم گـــرفتـه بگـــو دور از آن نــگاه
در چـشمه کـــدام تبـســـم بشــویـمـت...
ایــن روزها پــوستـــم کمـی نـازکــتـــر شـده
ایــن روزها طاقتـــم کمـی بـی حـوصله تـــر شـده
ایــن روزها انتــظارم کمـی بــی صبـرتـــر شـده
ایــن روزها شبـــ ـهایـم کمـی بــی مـاه تـــر شـده
ایــن روزها دسـتـــ ـهایـم کمـی خــالــــی تـــر شـده
ایــن روزها وجــــودم پــُـر از تَـــرک شـده....
تـلنـگــــر نـــزن ، مـی شکنـــم....
دیــر گاهــی است که در ایــن تنـهایــی
رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...
بانگـــی از دور مـــرا مـی خوانــد
لیــک پـاهایـم در قیـــر شب است
رخنــه ای نیـست در ایــن تـاریکــی:
در و دیــوار به هــم پیـوسته .
سـایه ای لغــــزد اگـــر روی زمیـن
نقـش وهمــی است ز بنـــدی رستـه .
نفـــس آدمــــ ـــها
ســـر بـسـر افــسـرده است
روزگـــاری است در ایــن گـــوشه پـــژمــرده هـــوا
هـــر نشـاطـــی مـــرده است...
دسـت جـــادویـــی شـب
در بــه روی مـن و غــم مـی بنــدد
مــی کنـم هــــر چـه تـلاش،
او بـه مــن مــی خنـــدد...
نقـشـــ ـــهایـی که کشیـــدم در روز،
شـب ز راه آمـــد و بـا دود انـــدود...
طــــرحـ ــهایـی که فکنـــدم در شـب،
روز پیـــدا شـد و بـا پنبــه زدود...
دیــر گاهــی است کـه چــون مـن همـه را
رنـگ خـاموشـی در طــرح لـب است...
جنبـشــی نیـست در ایـن خـامـوشــی
دستـــ ــها پــاها در قیـــر شب است...
«سهـــــراب سپـهـــری»
تمام ناتمام من با تو تمام میشود
شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
تمام من به نام تو شعر دوباره میشود
بند سکوت کهنهام چهارپاره میشود
تمام نه، تمام نه که جام ناتمام لبریختهام
تمام نه، تمام نه که ناتمامی از تو آویختهام
تمام ناتمام من با تو تمام میشود
شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
در این حریر خانگی روی ترانه شستهام
تمام خون من شبی پراز ستاره میشود
از تو بر این ترانهها نور ستاره میچکد
براین بلند بیصدا غزل دوباره میچکد
تمام نه تمام نه که جام ناتمام لبریختهام
تمام نه تمام نه که ناتمامی از تو آویختهام
تمام ناتمام من با تو تمام میشود
شاعر بینام و نشان صاحب نام میشود
چکه کن ای ابرک من مثل ستاره بر زمین
طلوع میلاد مرا در شب بیسحر ببیــن