دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

دنیای خاکستری تنهایی اَم...

- یادت/یادم باشد...

✦هیـــچ وقت خودت را برای کسی شـَرح نده...
کسی که تـو را دوست داشته باشد ،
نــیازی به این کار ندارد
و کسی که تـو را دوست ندارد ،
آن را بـاور نخواهد کرد...
------------------------------------------------------
✧دل بهـــر شکستن است ، بیـــهوده مـَرنــج...!
------------------------------------------------------
✦آرام آرام ،
دانه دانه ،
سنگ ریـزه می اندازی
میان بــرکه ی کوچک تنهایی هایم...
چه ساده
پـریشانم میکنی ،
چه ساده
میخنـدی...
------------------------------------------------------
✧تـو مپنـدار که خاموشی من
هست بـُرهان فــَراموشی من...
------------------------------------------------------
✦هـوای ابر پاییـزم به آسانی نمی بارم...
ولی با تـو ، فقـط با تـو هــزاران گفتنی دارم!
------------------------------------------------------
✧من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیال» ثبت شده است

chand-raj-digar

اَز خیـــــال مـَטּ

تـا نــِـگاه تـُو

تــَـنها هَمیـטּ چنــــد رَج مانــــده ؛

ڪِہ بــِـبافم‌ و تصــــویـر شَوم

دَر قاب ِ چـَشماלּ اَت

فــُرصتـــ بــِده

ڪَمے ایـטּ تار و پـُود ها نــَـخ‌ نما شُده‌ اَند

چَنـــد ڪُوڪ ِ دیگـــَـر دوام بیـــاوَرے ؛

تمــــام مے شَوم!

ShowImage=mahdis121-1779-3ab80d.fpic.gif

ما را بجـــُــز خیـالتـــ ، فـڪرے دگــَـر نَباشــد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۳:۰۵
بی ستاره ...

ghurob

خیــال نکـن

اگـر برای کسـی

تمـام شـدی

امیــدی هست...

 

خـــورشیـد

از آنجــا که غــــروب مــی کند

طلــوع نمــی کند...

 

دکتـر افشیـن یـداللهـی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۹
بی ستاره ...

parvaz aseman

در قــدمـگاه خـیـال

زیـــر سـایــ ه ی نــهال

پــیـش آنــان کــ ه دلـــم بــا آنـــهاست

مـــی خــنـدم

مــن کــ ه ایــنـجا مستـــم

پــس چـــرا در دنــیـا دل مــن تــاریــک است؟

دل مــن مـــی گیــــرد؟

از تـــنـهایــــی خــــود در دنــیـا خــنـده ام مـــی گیــــرد

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۴۸
بی ستاره ...


گفتم :" بمان " و نماندی!

رفتی

بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!

گفتم:

"نردبان ترانه تنها سه پله دارد:

سکوت و

صعود و

سقوط!"

تو صدای مرا نشنیدی

و من

هی بالا رفتم هی افتادم!

هی بالا رفتم هی افتادم...

تو میدانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم

ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی

من بی چراغ دنبال دفترم گشتم.

بی چراغ قلمی پیدا کردم.

و بی چراغ از تو نوشتم!

نوشتم... نوشتم...

حالا همسایه ها با صدای آواز من گریه می کنند!

دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند

و می خندند!

اما چه فایده؟

هیچکس از من نمی پرسد:

"بعد از این همه ترانه بی چراغ

چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟"

همه آمدند

خواندند

سر تکان دادند و رفتند!

حالا

دوباره این من و

این تاریکی و

این از پس کاغذ و قلم گشتن!

.
.
.
.

گفتم: " بمان " و نماندی!

اما به راستی

ستاره ناز و نوازش

اگر خورشید خیال تو

اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند

این ترانه ها

در تنگنای ترانه هایم زاده می شدند؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۰۳:۱۵
بی ستاره ...