ماه شــده ام
راهنمای مسافـــران...
و چه غــم انگیــــز است حکایتِ مسافــری که
پـایــانِ راه
ماه می شـــود!
چه اوقات سختـــی که بـر مـن گـذشت!
گـواهِ دلِ ریـشِ مـن، ماه بـود!
دمـی شک نکـــردیـم به شاه راه ها ،
دریــغا که بی راهه ها راه بـود!
مفضل بن عمر می گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم:
چرا گاهی نوزاد بیدلیل میخندد یا بدون درد میگرید؟
پاسخ فرمودند: ای مفضل! هیچ طفلی نیست مگر اینکه امام را میبیند و با او نجوا میکند، پس گریهاش از رفتن امام از پیش اوست و خندهاش بخاطر روی آوردن امام به او
اما وقتی زبان طفل به سخن باز شد این باب بر او بسته میشود و بر قلبش مهر فراموشی زده میشود.
شیخ صدوق ره، علل الشرایع
«وَ إِذَا مَسَّ الْانسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا إِلَیْهِ ثمَُّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسیَِ مَا کاَنَ یَدْعُواْ إِلَیْهِ مِن قَبْل...»
«هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را میخواند و بسوی او باز می گردد؛ امّا هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلًا خدا را میخواند، از یاد میبرد...»
زمر/8.
گفت:
خدایا اگه زنده برم بیرون قول میدم آدم خوبی باشم...
سالم بدنیا اومد
نرسیده یکی زد پشت کمرش!
دردش اومد
عصبانی شد:
مثل اینکه امروز نمیشه!
از فردا
از فردا...
چشمـ ـها موجودات صامتـی هستند که فــریـاد را می بینند!
و زبـان موجود شلوغـی است که سکـــوت را تعریف می کند...